کیمیای آزادی!
«انار و شکوفه و زیتون»
این باغ را که با میخ
به گوشهی دیوار کوبیدهاند
نقشهی جغرافیای سرزمین من است
از پشت شاخههای زیتون که نگاه کنی
سبز میشود
از پشت شکوفههای سیب
سفید
و از پشت خوشههای رسیدهی انگور
سرخ سرخ.
سبز و سفیدش را داسها
هرس که نه!
(...) از ریشه
له کردهاند
و خاک خیابانهایش لکهدار
با دانههای انار
که قطره
قطره
قطره
از انقلاب
تا
آزادی...
"ناهید کبیری"
امروز حسب عادت دیرین نوشتن هایم دلم چند سطری خواست .دل گرفته ایم همه از روایت آنچه که بر ما می رود انگاری که شرم از کژی و دروغ رخت بر بسته و دروغ گویان بر سریر قدرت اند و کم مایگان اجر و منزلت دارند و علما و بزرگان و به تبع آن هر آنکه نشانی از استقلال فکری و نقد دارد ترکه انزوا و عزلت خورده است.
جایی دورتر از سرزمین مادری !مادری ...مادری که اینبار گسستن از آن برایم از هر بار آسان تر می نمود در عزلت آسمان خراشی مدرن سو به آلپ درست در حوالی جنوب اروپا نشسته ام.قسمت را ببین که فکر می کرد ما هم پاره ای از قصه کارتون های کودکی و بچه های مدرسه آلپ شویم ؟باری تمام اینها به کنار این خلوت خود خواسته در پس روزمرگی درس و مشق بهترین فرصت است تا به دالان گذشته ها و عمر نقبی بزنم و رصد کنم آنچه که تا حال کشته ام و مرور کنم تمام خواسته ها و جاه طلبی هایم را از این سه هجایی زندگی.
اینجا حرفهایم را نمی گذارم که تلنبار شود .این چند سطر از سر دغدغه پیشکش آنانی باد که خاک را به هنر کیمیا کرده اند و اینبار این کیمیا آزادیست ...
نقطه ای سر خط!مجسمه ای که همچنان بیدار است...
در شهر يك مجسمه بيدار است
چه روز چه شب
در شهر يك مجسمه بيداراست
تنها دو چشم سنگي بي مردمك شيشه اي حتي
با نگاهي ثابت
در شهر يك مجسمه فقط بيدار است
چه روز چه شب
تنها دو چشم و نگاهي سنگين و سرزنش بار
و پوزخندي قاتل
"منوچهر آتشی"
بغضم را سر می کشم و سیب گلویم را در آینه پر از گرد فراموشی می پایم.چشمانی که دیگر خیس اند و سویی ندارند و آنطرف تر ها غوغای پاییزی که بر حیاط خانه مادری نشسته...
لعنت بر این روزهای خاکستری و خسته !روزهای کوچه های بی سایه ی سرشار از خون و نفرت.روزها دودآلود آغشته به بوی باروت...
نقطه ای سرخط .شوربختی هامان بی پایان .شیشه زمستان انگار نه انگار که شکستن اتفاقیست که می افتد...